سلام اسم من نیکان اوچولوئه امروز ۳ماه و ۲۱ روزه که به این دنیای قشنگ پا گذاشتم .
یه روز زمستونی که هوا هم زیاد سرد نبود مامانی و بابایی رفتند بیمارستان سعدی اونجا آقای دکتر هنجنی ساعت ۱۲:۴۵ ظهر شیکم مامانو پاره کرد و منو ازتوش بیرون آورد. به خاطر همین اون روز شد قشنگ ترین روز زندگی مامان و بابا
در واقع پارسال یکی از همین روزای قشنگ اردیبهشت بود که خدا منو تو شکم مامانی قرار داد و از روح خودش در من دمید ولی از روز ۲۱ دی ماه سال ۸۷ همه تونستند روی ماهمو ببینند.
از امروز به کمک مامانی میخوام خاطراتمو بنویسم
مامانی میگه گل پسرم یه روزی خودت بزرگ میشی با سواد میشی و میتونی بنویسی