امروز خاله مهسا و دانیال
اومدند اینجا بعدشم خاله مهناز اومد
خلاصه خیلی بهشون خوش گذشت..مگه میشه کسی مارو ببینه و بهش خوش نگذره....
اما ما تا دیدیمشان وحشت کردیم و یه عالمه جیغیدیم... بخاطر همین رفتیم تو بغل مامانی تا به این قیافه های ...عادت کلدیم
دانیال موهاشو سیخ سیخ کرده بود ..خاله مهسا هم که...بهتره نگم
شب که شد توی بغل مامانی خوابیدیم مثل همیشه
راستی تا یادمون نلفته (خاله مهسا اگه نظر بد بدی اصلا نشونش نمیدیم)
حالا دیگه پا تو کفش خاله مهسا میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟