-
من اومدممم
شنبه 27 خردادماه سال 1391 02:08
سلام سلام سلامم بالاخره بعد از گذشت یکسال و سه ماه آپ شدمم هورااااااااااااااااااااااااااااا تو این مدت یه عالمه بزرگ شدم مردی شدم واسه خودم ...دیگه مامانمو اذیت نمیکنم...(یعنی کمتر اذیت میکنم) تقریبا همه چیزو میفهمم دنیا واسم دیگه یه دنیای غریبه نیست ...خیلی چیزا رو درک میکنم انگلیسیم توپ توپ شده ...البته اینم بگمااا...
-
تا حالا اینارو دیدی
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 10:59
اینا چند تا عکس قدیمیه که متاسفانه فیلتر شده بود ...واسه همینم دوباره گذاشتمشون
-
نیکان وسال نو در کنار هفت سین
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 05:30
اینم چند تا عکس خوشگل از نیکان و هفت سین سال ۹۰ مامان و مامان بزرگ نیکان در کنار هفت سین خونه مادرجون این یکی هم نیکان با عینکه وارونه
-
مامان ..من..بابا
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 03:44
-
اولین برف ۱۳۸۹
شنبه 25 دیماه سال 1389 14:38
امروز یعنی ۲۵/۱۰/۸۹ یعنی درست روز تولد مامانی اولین برف سال ۸۹ رو دیدم .. رفتم پشت پنجره و دستامو گذاشتم زیر چونمو وهی هی گفتم خدایا شکرت...بعدشم همش دارم میگه برررررررررررررررررررررررررررررررف...برررررررررررررررررررف ماالان خیلی خوشحالیم ..که داره برف میاد
-
خاله های گل و مهربونم از همتون ممنونم
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 06:44
این پست فقط ۲ خط اول واخرش ما منه و باقیش پیامهای تبریک دوستان و خاله های ناز مهربونمه که به من لطف کردند و از طریق پیامک به مامنم و ایمیل و یا یادگاری توی وبلاگ واسم پیغام تبریک گذاشتند اول از همه مامان مهری و بابا جان گلم که یه عالمه دوستشون دارم ....که این پیا مک رو ۲ هفته پیش واسه مامانم فرستادند نیکان گلم آمدی و...
-
پسرم نیکان روز آغاز تو روز آغاز خوبیهاست
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 04:39
اوج شکوه یک زن ٬ زیبا لحظه ایست که طنین دلنواز گریه نوزادش....اورا مادر خطاب میکند عزیزم تولدت مبارک کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنم که خود گنجینه زیبایی های عالمی ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گویم.. ؟ چگونه کهکشان بیکران احساسم را در کلامی بیان کنم..؟ ای ظرافت تپش قلب...
-
یکسال و ۳۶۴ روزگی
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 16:12
امروز آخرین روز از دومین سال زندگی منه ....فردا وارد سومین سال میشم ...یعنی بعبارتی ۲ ساله میشم ...مامان بابا یه جشن تولد توپ واسم تدارک دیدند که یکماه دیگه قراره برگذار بشه ..اخه الان توی ماه صفر هستیم و مامان میگه ماه خوبی واسه جشن گرفتن نیست.. ولی قراره سه تایی (من و مامان و بابا) فردا یه جشن مختصر بگیریم هم واسه...
-
دالی
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 15:58
سلام من اومدم با یه عالمه خبر و عکس و این حرفا...... البته الان فرصت گفتن همشونو ندارم به زودی میام منتظرم باشید یه عالمه عکس دارم یه عالمه حرف جدید
-
این دو ماهه
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 12:37
سلام بالخره ما هم آپیدیم وای این دوماهه خیلی خبرا بوده و مامان تنبلم فرصت نوشتن نداشته خلاصه اخبار: - چهار شنبه 2 تیر 1389 برای اولین بار به مهد کودک رفتم دوروز آزمایشی و بالا خره از روز یکشنبه 6 تیر ماه بصورت رسمی وارد مهد شدم(اولین چیزی که توی اولین روز مهد یاد گرفتم این بو که بگم نی نها گریه میکنن ، با ایما و...
-
هفده ماهگی
جمعه 21 خردادماه سال 1389 14:22
نیکان گلم امروز ۱۷ ماهه میشی و متاسفانه مامانت دل ودماغ حسابی نداره واسه نوشتن آخه یکی از دوستای خوبت (سوژین) دچار مریضی سختی شده الهی که به حق پاکی ومعصومیت همه نی نی ها و بحق مهر مادری تمام مادرهای دنیا خدا دوست گلتو از بیماری نجات بده
-
شانزده ماهگی
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 14:11
بعلهههههههههههههههههه بالاخره شانزده ماهگیمونم تموم شددددددددددددددددد اینقدر بزرگ شدم اینقدر آقا شدم.......هزارماشالله واسه خودم آواز میخونم...از پله ها بالا و پایین میرم...دیگه کمتر از روی تخت پرت میشم پایین...تا ۴ میشمرم ....به عروسک میگفتم عَکو ولی حالا میگم عکونا...شبا وقتی میخوام بخوابم عکونا رو محکم بغل میکنم و...
-
اولین باری که توی تخت خواب خودم خوابیدم
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 00:46
امشب واسه اولین بار ....بالاخره توی تخت خودم خوابیدم حسابی دارم لذت میبرم ...الان من خوابیدم و مامانی داره از قول خودش واسه من مینویسه نمیدونید چه کیفی میدههههههههههههههههههه اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
-
اینم عکسای آتلیه
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 01:01
-
تولدت مبارک بابا فررزاد عزیزم
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 16:58
امروز یه روز خیلی مهمه امروز یعنی ۱۴ فروردین ۱۳۸۹ روزیه که بابا فرزاد عزیزم ۳۲ ساله میشه امروز قراره که به من و بابا و مامان خیلی خوش بگذره تولد تولد تولدت مبارک ..برو شمعا رو فوت کن هزارسال زنده باشی بابا فرزاد مهلبون الهی که ۱۲۰ ساله بشی این دومین باره که تولدتو میبینم بابا جونم دعا میکنم که هر شمعی که امشب خاموش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 21:50
.
-
اینم هفت سین امسال خونه ما
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 02:38
.
-
نوروز مبارکککککککککککک
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 00:57
.
-
نظری بر گذر بر زمستان ۸۸
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 14:10
. من و بابام توی رستوران آلاچیق اولین نشست رسمی من و دوستم ماهان (پسر خاله شیرین) من و پل خواجو پارک آیینه خانه قورمه سبزی مادرجون بیا موهاتو شونه کنم از بالا به پایین.... مانی..مدیسا..نیکان...پارسا...روژان(نی نی های دوستای بابایی) مانی -پارسا- نیکان- مدیسا
-
اولین گام
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 21:00
امروز اولین قدممو بصورت کاملا مستقل بر داشتم میخواستم بگم که دیگه میتونم رو پاهای خودم بایستم فقط ۲ قدم...بسمت مامان ولی تا دیدم مامانی خیلی ذوق زده شده دیگه نشستم که زیادی خوشحالش نکنم...هه هه هه راستی خوب شد خاله مهسا یادم آورد...صحبتم میکنم اینطوری اَوْ ..یعنی: الو بباببا...یعنی : بابا مماممان...یعنی : مامان...
-
ولنتاین
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 00:57
ولنتاین مبارک
-
یکسال و یکماه و یک روزگی
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 19:10
امروز یعنی ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ من یکسال و یک ماه و یک روزه شدم منتظر عکسهای خوبم باشید
-
طلوع
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 13:11
سلام به همه دوستای گل و دوست داشتنی ومهربونم باید بگم محبتها و ابراز لطف شماها منو شرمنده کرده...نمیدونم چطوری باید جبران اینهمه لطف ومهربونی را بکنم توی دوره 10 روزه بیماری نیکان واقعا خسته شدم ...واقعا بیخوابی کشیدم ...ولی تماسها کامنتها و پیامکهای شماها هر کدام مثل یه لیوان آب خنک بود که توی کویر دست آدم...
-
روزهای سخت
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 13:10
نیکانم برگ گلم پنج روزه که تو بیماری ...نمیدونی توی این پنج روز به من و بابایی چی گذشته...پنج روزی که هر ثانیش ساعتی...هر دقیقش روز ...هر ساعتش ماه...و هر روزش یکسال به ما کذشته... نمیدونم این بیماری تا چند روز دیگه قرار پسر قند عسلمو اذیت کنه فقط میدونم که دیگه دارم از پا میافتم عزیزم اینا رو مینویسمم تا بدونی چقدر...
-
دوستم ماهان
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 07:40
چهار روز پیش که چهار شنبه بود ...من و مامان و بابایی رفتیم خونه دوست مامان که اسمش خاله شیرین بود خاله شیرین و عمو احمد یه نی نی خوشگل داشتند که اسمش ماهان بود ...من که خیلی دوستش داشتم ولی تا دیدم مامانی بغلش کرد یکم حسودی کردمو سر مامانی جیغ کشیدم...اما بعدش با ماهان دوستای خوبی شدیم وهی هی بهم نگاه میکردیم......
-
عکس
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 08:18
-
واکسن یکسالگی
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 13:43
امروز یکشنبه ۲۷ دیماه ۸۸ اینجانب نیکان میریان یکسال و یک هفته دارم.... امروز با مامانی و مادر بزرگ رفتیم واکسن یکسالگی زدیم .. البته من که گریه نکردم...فقط یکم صدای گریم از نی نی های دیگه بلند تر بود......بعدشم رفتیم پارک قدم زدیم و یه شیر موز بمناسبت بزرگ شدنمون زدیم تو رگ....آی حال داد................ بعدشم توی...
-
جشن تولد من ومامان
شنبه 26 دیماه سال 1388 12:18
بعله بالاخره جشن تولدمونو (تولد من ومامانی که دیروز بود)برگزار کردیممممممممممم اونم چه جشن تولدی!!.......... جای همتون خالی بود اول از همه باید از خاله های گل ومهلبونم یه عالمه تشکر کنم که اینهمه به من لطف دارن و واسم اینجا یادگاری های خوشگل مینویسن..... بعدشم باید بگم امروز شنبه من رفتم واکسن بزنم ...اما گفتن برو...
-
عکس
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 23:31
اینم از تولد کوچولوی سه نفری من وبابا فرزاد ونیکان آخرین عکس نیکان قبل از یکسالگی
-
نیکان گلم امروز یکساله میشی...
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 02:25
نیکان گلم امروز یکساله میشی... یکساله که شمع محفل زندگی ما به برکت وجود نازنین تو روشنه یکساله که خونه ما پر شده از طنین دلنواز صدای زیبای تو یکساله که ابر و باد و مه خورشید و فلک در نظرمن باشکوه ترند یکساله که دست سخاوت الهی با تمام قوی بر خانه ما پرتو افکنده یکساله که وجودنازنین تو باعث خیر و برکت این خونه شده...