-
عکاسی
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 01:35
امروز با مامان و بابایی رفتیم عکاسی و اولین عکس پرسنلی عمرمونو گِلفتیم....نمیدونم این بابایی چرا اینقدر شلکک در میاورد!!!!!!!!!!!!!!!! قیافه بابایی از بسکه خنده دار شده بود بالاخره خندیدیم.......
-
پرستار
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 15:45
سلام تازگیا یاد گرفتیم بگیم مامان – با با – دَدَ- بَ بَ و پوففففففففففففففففففففففففف. ولی بیشتر بابا میگوییم بعدشم دَ دَ مو میکنیم-گاز میگیریم-جیغ میکشیم-کاغذ جر میدیم-وقتی چهار دست و پا مارو میزارندمیتونیم تعادل خودمونوحفظ کنیم.میتونیم با کمک مامان بابا راه بریم.دیگه هم از کریر خوشمون نمیاد. فرنی میخوریم-حریره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 03:26
اینم عکسمون که موقع جشن عقد مامان بابا گرفتیم داخل موزه لوبر
-
...................پدر بزرگ، درباره چه می نویسید؟
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 01:20
...................پدر بزرگ، درباره چه می نویسید؟ درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی. پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید: .... برای دیدن ادامه به ادامه مطلب برو درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 05:42
اینم یه عکس دیگه.... از دیروزتا امروز حساب تب داشتیم ....ولی تا حالمان خوب شد رفتیم باسه مامان مانتو خریدن کریدم و بعدشم رفتیم رستوران جشن گرفتیم از بسکه خوشگلیم توی خیابون که داریم میریم هی هی دخترامارو بوس میکنن و قربون صدقمون میرن...مامان میگه دیگه پسرم اینتر نشنال شده...یکی نیست به این مامانی بگه خوب زیر دیلپم حرف...
-
تولد ۶ماهگی
دوشنبه 22 تیرماه سال 1388 01:25
امروز بالاخره ۶ ماهه شدیم. هوووووووووووورررررررررررررررررا مابالاخره نیم ساله شده ایم! اما حسابی این تولد به دهانمان تخل شد همش تصقیر این مامانی وبابایی بیرحم وظالمه که اول صبح ما را بردند پیش اون خانومه که لباس سفید تنش بود .ما ابلش فرک کردیم که خیلی مرهبونه چون به ماقَرطه خوراکی داد ولی بعدش دیدیم که یه آمپول گُنده...
-
دفتر بابا
شنبه 20 تیرماه سال 1388 03:20
این عکسم وقتی رفته بودم دفتر بابا واسه نظارت وبررسی خاله ومامان ازم گرفتند خودمونیما رئیس بودن بهم میاد
-
هنر نماییهای مامان
شنبه 20 تیرماه سال 1388 03:16
اینم از هنر نماییهای مامان
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 تیرماه سال 1388 03:14
-
عکس خونه عمو جان بابا
شنبه 20 تیرماه سال 1388 03:07
این عکسو مامان وقتی که میخواستیم بریم خونه عمو جان بابا ازم گرفت ...منم تو مهمونی حسابی حالشو نو گرفتم.... اصلا نذاشتم مامانی شام بخوره...آخه خوابم میومد...چرا این بزرکترا متوجه نمیشند؟!!!...خوب من از شلوغی بدم میاد بدم میاد ببببدم ممممممممممیییییییییاد
-
دوستت دارم مامانی
شنبه 20 تیرماه سال 1388 02:52
خدایا هزاران بار اگه شکرت کنم کم کردم...خیلی دوستش دارم انگاری هر روزی که میگذره وجودم به وجودش گره می خوره ...بااینکه نصف شبا نمی زاره بخوابم ولی بی صبرانه منتظرم تا گرسنه بشه و بغلش کنم......وقتی توی بغلم میخوابه..محکم منو میگیره انگار میترسه کسی اونو از من جدا کنه...گاهی هم با دستام..گاهی با لباسام بازی...
-
به پسرم درس بدهید ...
جمعه 19 تیرماه سال 1388 02:35
به پسرم درس بدهید ... به پسرم درس بدهید ... آبراهام لینکلن نامه ای به آموزگار پسرش نوشت. نامه جالبی است که بخشهایی از آن را برایتان نقل کرده ام . ... او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند. اما به پسرم بیاموزید که در ازاء هر شیاد انسانهای درست و صدیق هم وجود دارند. به او بگوئید در ازاء هر سیاستمدار...
-
بازی اشکنک داره
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1388 00:35
امروز که داشتم بازی میکردم یهو از پشت سرر خوردم زمین ویه عالمه گرییییییییییییییییییه... مامان گفت پسرم اکشالی نداره...بازی اکشنک داله...سر شکستنک داله......
-
روز پدر
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 00:55
بابای گلم خیلی مهربونی منو مامانی خیلی دوستت داریم الهی که همیشه زنده باشی من و مامان به وجودت افتخار میکنیم روزت مبارک
-
بالاخره نشستم
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 11:35
یه خبر خوب دیروز که داشتم هی بغل مامانی شیطونی میکردم مامان منو گذاشت روی زمین..... هورررررررررررررررررررررررررررااا بالاخره تونستم بدون کمک مامانی چند لحضه بشینم . اولین باری که تونستم نشون بدم من میتونم ......من میتونم.....من میتووووووووووونننننننننم
-
دومین دندون
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 22:47
سلام امروز دست مامانو گرفتم کشیدم توی دهنم تا مامن بفهمه که من دومین دندونم رو هم در آوردم مامانی مث اون دفه از خوشحالی جیغ کشید و بهم تبریک گفت . نمیدونم چرا اینقدر کارای مامانی عجیب غریبه چون ابلش خوشحال شد ولی بعدش بهم گفت آخی بمیرم باست که اینقدر زود دندون درآوریدی
-
تولد ۵ ماهگی
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1388 13:42
سلام امروز تولد ۵ ماهگی منه یعنی من از امروز ۵ ماهه می شم دیگه میشه بهم گفت آقا نیکان راستی دیشب همراه مامان و بابا رفتیم خونه مدیسا جون و تا ۲ صبح اونجا بودیم منم مث همیشه هی گریه کردم آخه چجوری به این مامان و بابایی بگم که من واسه خوابیدن فقط خونه خودمونو میخوام؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعدش هم مامان و بابا تا ساعت ۴ صبح توی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 17:32
-
خاله شهره
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 17:11
دیروز دوست مامان که اسمش خاله زهره (شهره) بود از تهران اومده بودو اسه دیدن من خاله زهره خیلی منودوست داشت واسم هدیه خرید ه بود ازمن عکس گرفت مامن بهش میگفت خیلی خوش شانسی که توی لاتاری برنده شدی من نمیدونم لاتاری دیگه چیه؟
-
اولین دندان
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 16:22
چند روزیه که لثه های من خیلی میخاره همش دست خودم ومامانی وبابایی وهرکی که بغلم میکنه میگشم تو دهنم امروز مامان برای اولین بار به من فرنی داد من اولش نمی خوردم ول بعدش دیدم انگار بد نیست مامان به اندازه 2 تا قاشق مربا خوری به من فرنی داد منم فک کردم خیلی دیگه بزرگ شدم نمیدونم چرا مامان تا دستشو خوردم جیغ کشید و گفت...
-
مراسم دایی حسین مامان
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1388 16:50
امروز مامان و بابا میخواستند برند مسجد واسه مراسم یاد بود دایی جون حسین مامن ولی خوب من خیلی لالام میومد بخاطر همین مامانی رو پیش خودم توی خونه نگه داشتم چه مامان خوبی دارم که اینقدر مهربونه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 03:47
[IMG]http://i44.tinypic.com/sm7fjt.jpg[/IMG]
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 03:43
<a href=" http://tinypic.com " target="_blank"><img src=" http://i44.tinypic.com/sm7fjt.jpg " border="0" alt="Image and video hosting by TinyPic"></a>
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 03:42
<a href=" http://tinypic.com " target="_blank"><img src=" http://i44.tinypic.com/sm7fjt.jpg " border="0" alt="Image and video hosting by TinyPic"></a>
-
نیکان کوچولو
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 13:18
-
نیکان کوچولو
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 13:17
زیر بغل سمت راستم اندازه یه گردو بزگ وقرمز شده..خیلی خیلی هم درد میکنه اونقدر که هرکس منو بغل میکنه ..جججججیغ میکشم..مامان میگه مال واکسن بدو تولده(اینم عکسش)
-
نیکان کوچولو
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 13:17
واییییییییییییی خدای من چرا موهای من اینقدر رفته توی هوا
-
دندونپزشکی
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 16:17
امروز مامان منوداد به مادر جون اونم منو برد خونه یه خانمی که بهش میگفت زن عمو منم که دلم باسه مامانم خیلی تنگ شده بود هی هی گریه کدم اونقدر گریه کدم که مادر جون مجبور شد منوببره پیش مامان و بابا مامان خوابیده بود رو صندلی و آقا دکتره داشت دندونشو میتراشید من ازترس دیگه گریه نکردم مادر جون منو دوباره برد خونه زن عمو...
-
واکسن چهار ماهگی
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 16:16
سه شنبه مامان منو برد یه جایی که اسمش خانه بهداشت بود اونجا یه عالمه خانم پرستار بودن که خیلی منو دوست داشتند و یه عالمه باهام بازی می کردندبعدش مامان دستمو گرفت و داشت باهام صحبت میکرد که یکی از این خانم پرستارا منو جیز زد مامان بهم گفت مبارکه! اخه نمیدونم درد کشیدنم مبارکه داره؟!!مامان گفت بالاخره واکسن چهار ماهگیتم...
-
عمو محمد
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 02:26
امروز عمو محمد از سربازی مرخصی گرفته بود برای همین مامان و بابا منوبردند خونه مامان مهری .........بای ..........چه کچل شده!!!........ این عمو!!!....... من هم تا قیافه عمو محمد رو دیدم حسابی تلسیدم و یه عالمه گریه کردم آخرش مامان و بابا رو مجبور کردم بریم خونه مادر اونجا خاله مهسا و مادر هی با هم دعبا میکلدند مادر...