-
دوستای مامان
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 01:52
دیروز دوستای مامان اومدند خونمون نمی دونم چرا هر کدوم که میومدند ابلش هی منو میچلوندند اول یه خانمی اومدکه شکمش خیلی گنده بو من فکر کدم که خیلی غذاخوده ولی مامان گفت خاله شیرین یه نی نی تو شکمش داله اه........وای....خداجون یعنی خاله شیرین نی نی خوده بود؟ بعدش خاله لیلا اومد بعدشم خاله فرشته... خاله ها خیلی مهلبون بودن...
-
عمو علی و خاله نسرین و مدیسا کوچولو
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 17:30
امروز یه خانم و آقا اومدند خونمون که یه نی نی کوشمولو اندازه خود من داشتند که اسمش مدیسا بود............................. مامان و بابا میگفتند اینا عمو علی و خاله نسرین هستند .............اون آقاهه دوست بابایی بودش مدیسا کوشولو فقط 5 روز کوچولو تر ز من بود نمی دونم چرا بابایی میگفت واست خاستگار اومده!!!!!!!!!!!!!!!...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 01:28
این اولین عکسیه که همون موقع بدنیا اومدن از من گرفته شده توسط خاله مهناز..به به چه تر و تازه هنوز موهام خیسه نمیدونم چرا چشمامو بستند...نکنه میخواند این دنیای زشتو نبینم؟!!!!!!!!!!
-
معرفی نیکان
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 15:24
سلام اسم من نیکان اوچولوئه امروز ۳ماه و ۲۱ روزه که به این دنیای قشنگ پا گذاشتم . یه روز زمستونی که هوا هم زیاد سرد نبود مامانی و بابایی رفتند بیمارستان سعدی اونجا آقای دکتر هنجنی ساعت ۱۲:۴۵ ظهر شیکم مامانو پاره کرد و منو ازتوش بیرون آورد. به خاطر همین اون روز شد قشنگ ترین روز زندگی مامان و بابا در واقع پارسال یکی از...