چهار روز پیش که چهار شنبه بود ...من و مامان و بابایی رفتیم خونه دوست مامان که اسمش خاله شیرین بود
خاله شیرین و عمو احمد یه نی نی خوشگل داشتند که اسمش ماهان بود ...من که خیلی دوستش داشتم ولی تا دیدم مامانی بغلش کرد یکم حسودی کردمو سر مامانی جیغ کشیدم...اما بعدش با ماهان دوستای خوبی شدیم وهی هی بهم نگاه میکردیم...
عکساشم بعدا میذارمممممممممم
اره منم تجربشو داشتم بچه ها خیلی خوبتر از انچه فکر می کنتم می فهمند
عزیزم قربونه حسودی کردنت برم
بووووووووووووووووووووووووس
نیکی جون حاله خودت چطوره
چکار میکنی با زحمتا
نیکان جونم خاله الهی بمیرم که حالت خوب نیست انشاالله هرچی زودتر خوب خوب بشی امشب خیلی بام بد بودی
مهمونی با دوست کوچولوت خوش گذشته حسابی ا ا ا
سلام نیکی جون
کوچولو چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راستی شما اهل کدوم محله اصفهانین؟؟؟
?you