دیروز آسمون خونمون خیس بود ....همینطوری از آسمون مث موقعی که میریم حموم آب میومد...مامانی بهم گفت پسرم این بارونه ...آخر شب با مامان و بابایی و فامیلامون که اِمسشون خاله عاطفه و عمو محمد بود رفتیم جه جایی که امسش پل خواجو بود و زیر بارون قدم زدیم ...این اولین پیاده روی ما زیر بارون بود که توی آغوش مامان و بابا انجام دادیم...بعدشم ما خیلی خسته شدم و بغل مامانی خوابمان برد....دیگه از اینجا به بعدشو یادمون نیست...
مرسی بهم سر زدی گلم
این روزها بارون خیلی با خالی می باره
ما هم زیر بارون رفتیم
وای خوش بحالتون.....منم عاشق پل خواجوام
سلام نیکی جون خیلی اتفاقی من شما را پیدا کردم ولی خوشحالم که یه جورایی دارم وبلاگ یه همشهری را می خونم لینکت میکنم دوست دلشتی پیشم بیا و لینکم کن نیکان خوشگلت را هم می بوسم
--------- درود ----------
[گل] فرخنده شب زایش خورشید بر شما خجسته و شاد باد... [گل]
[گل] به امید پیروزی روشنی بر تاریکی .....
خداوند نگهدار ایران باد ... [گل][بدرود]
سلام نیکی جون
منتظرت هستم پیشم بیا
نیکان کوچولو مامانی تنبله ها اپ جدید نمی گذاره به دوستات هم سر نمی زنه