اَندر احوالات ما......
به تازگی توانسته بودَندیم چهار دست وپا راه برویم ....
ولی از آنجایی که خیلی خیلی تنبل تشریف میداریم..همین که دو قدم بر میداریم دست وپای مبارک خسته میشه و گریه کنان دست تمنا بسوی مامان بابا دراز میکنیم...
((وقتی که روروئک با آن سرعت ما فوق نورش در اختیار ماست...مارا چه حاجت به چهار دست وپا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!))
این بچه بیچاره زبون نداره از خودش دفاع کنه
بگو آخه من همش هشت ماهمه هنوز اونقدر ها زور ندارم
صبر کنید قوی بشم اون موقع بهتون میگم
اگه تونستین اون موقع جلویم را بگیریند
سلام من اولم
دیروز یعنی یک شنبه عید بود
رفته بودیم باغ عمو مجتبی (داعی من )
لباس سفید پوشیده بودی اخلاقت هم سر جاش بود و مثل جارو برقی هرچی رو زمین پیدا میکردی را میخواستی بخوری
یه عالمه هندونه خوردی دو ساعتی هم بغل بابات خواب بودی
آره خلاصه
به ما که خوش گذشت تو را نمی دونم
فعلا بای