نیکان...ستاره درخشان آسمان

عشق من نیکان در تاریخ ۲۱/۱۰/۸۷ساعت ۱۲:۴۵ظهربا قد ۴۸سانت و وزن۲.۷۵۰کیلودر بیمارستان سعدی اصفهان پا به عرصه گیتی گذاشت

نیکان...ستاره درخشان آسمان

عشق من نیکان در تاریخ ۲۱/۱۰/۸۷ساعت ۱۲:۴۵ظهربا قد ۴۸سانت و وزن۲.۷۵۰کیلودر بیمارستان سعدی اصفهان پا به عرصه گیتی گذاشت

دندونپزشکی

امروز مامان منوداد به مادر جون اونم منو برد خونه یه خانمی که بهش میگفت زن عمو منم که دلم باسه مامانم خیلی تنگ شده بود هی هی گریه کدم اونقدر گریه کدم که مادر جون مجبور شد منوببره پیش مامان و بابا

 مامان خوابیده بود رو صندلی و آقا دکتره داشت دندونشو میتراشید من ازترس دیگه گریه نکردم مادر جون منو دوباره برد خونه زن عمو خانوم اونجا یه خانمی بود که یه بچه کوشولو داشت نمی دونم چرا بوی مامانمو میداد  نه فک کنم بوی شیر میداد بخاطر همینم من توبغل اون خانومه ساکت شدم راستی اسم نی نی اون خانومه محمد رضا بود.

واکسن چهار ماهگی

سه شنبه مامان منو برد یه جایی که اسمش خانه بهداشت بود اونجا یه عالمه خانم پرستار بودن که خیلی منو دوست داشتند و یه عالمه باهام بازی می کردندبعدش مامان دستمو گرفت و داشت باهام صحبت میکرد که یکی از این خانم پرستارا منو جیز زد مامان بهم گفت مبارکه! اخه نمیدونم درد کشیدنم مبارکه داره؟!!مامان گفت  بالاخره واکسن چهار ماهگیتم زدی عزیزم.

عمو محمد

امروز عمو محمد از سربازی مرخصی گرفته بود برای همین مامان و بابا منوبردند  

خونه مامان مهری .........بای ..........چه کچل شده!!!........ این عمو!!!....... بهاربیست                   www.bahar-20.com

من هم تا قیافه عمو محمد رو دیدم حسابی تلسیدم و یه عالمه گریه کردم آخرش مامان و بابا رو مجبور کردم بریم خونه مادر 

 

اونجا خاله مهسا و مادر هی با هم دعبا میکلدند مادر میگفت بدش به من خاله مهسا میگفت بدش به من..من ته دیگه خسته شدم آخه مگه من اسباب بازیم؟......... 

 این آدم بزرگا چجوریند دیگه؟..... 

بعدش دانیال اومد و بعدشم خاله مهناز................... هی هی همشون بغلم کردند.... دیگه خسته شدم و تا می تونستم گریه کردم تا مامان و بابا رو مجبور کردم که بریم........... 

آخی یه نفس راحت........... 

تا ساعت ۲ بیدار بودم مامی و بابا حسابی  خسته شدند بعدش مامان هی هی برام شعر خوند تا خوابیدم.بهاربیست                   www.bahar-20.com

دوستای مامان

 بهاربیست                   www.bahar-20.com

دیروز دوستای مامان اومدند خونمون نمی دونم چرا هر کدوم که میومدند ابلش هی منو میچلوندند اول یه خانمی اومدکه شکمش خیلی گنده بو من فکر کدم که خیلی غذاخوده ولی مامان گفت خاله شیرین یه نی نی تو شکمش داله اه........وای....خداجون یعنی خاله شیرین نی نی خوده بود؟ 

بعدش خاله لیلا اومد بعدشم خاله فرشته... خاله ها خیلی مهلبون بودن خاله فرشته مامی منو باز کرد....های.... یه عالمه نفس کشیدم بعدشم منو شست و بعد دوباله مامی کرد. 

خاله ها خیلی منو دوست داشتند بهاربیست                   www.bahar-20.com برای من هدیه آوردند. 

بعدشم مامان مهری اومد و از مامان وخاله ها عکس گرفت. 

 

 خاله فرشته               خاله شیرین         خاله لیلا                               مامان

تصاویر زیبا سازی وبلاگ           Www.Bahar-20.Com       خدمات وبلاگ نویسان جوانتصاویر زیبا سازی وبلاگ           Www.Bahar-20.Com       خدمات وبلاگ نویسان جوان تصاویر زیبا سازی وبلاگ           Www.Bahar-20.Com       خدمات وبلاگ نویسان جوانتصاویر زیبا سازی وبلاگ           Www.Bahar-20.Com       خدمات وبلاگ نویسان جوان

بهاربیست                   www.bahar-20.com