بعله بالاخره جشن تولدمونو (تولد من ومامانی که دیروز بود)برگزار کردیممممممممممم
اونم چه جشن تولدی!!..........
جای همتون خالی بود
اول از همه باید از خاله های گل ومهلبونم یه عالمه تشکر کنم که اینهمه به من لطف دارن و واسم اینجا یادگاری های خوشگل مینویسن.....
بعدشم باید بگم امروز شنبه من رفتم واکسن بزنم ...اما گفتن برو وفردا بیا
قدم ۷۲ سانتیمتر....وزنم ۹کیلو و ۲۰۰گرم و دور سرم هم ۴۶.۵ بود....خوب خانم دکترگفت همه چیز خیلی عالیه و نه اضافه وزن دارم و نه کمبود ...رشدم هم خوب بوده.... وهمه چیز نرمال و عالی ...
مامان وبابایی کلی حال کردند واسه خودشون
چندتا از عکسای تولم توی ادامه مطلب هستش
چند تاعکس هم رفتم آتلیه گرفتم..البته با کلی ادا و اصول....که تا چند وقت دیگه میزارم توی وبلاگم
برای دیدن بقیه عکسام به ادامه مطلب بروید ...لطفا
ادامه مطلب ...دیروز آسمون خونمون خیس بود ....همینطوری از آسمون مث موقعی که میریم حموم آب میومد...مامانی بهم گفت پسرم این بارونه ...آخر شب با مامان و بابایی و فامیلامون که اِمسشون خاله عاطفه و عمو محمد بود رفتیم جه جایی که امسش پل خواجو بود و زیر بارون قدم زدیم ...این اولین پیاده روی ما زیر بارون بود که توی آغوش مامان و بابا انجام دادیم...بعدشم ما خیلی خسته شدم و بغل مامانی خوابمان برد....دیگه از اینجا به بعدشو یادمون نیست...
خاله های مهلبون و دوست جونای شیرین زبون سلام
تازگیا بقدری شیرین و خواستنی شده ایم که همه دلشون میخواد بجای آب نبات ما را تناول بفرماییند..
ادامه مطلب ...